→ لغات 2 → Start læring

spørsmålet		svaret
هیئت begynn å lære		گروه
تأسیس begynn å lære		• راه‌اندازی
پدیده begynn å lære		حادثه، اتفاق
سط begynn å lære		سطح
گسترش begynn å lære		افزایش
تحول /تحولات begynn å lære		• تغییر بزرگ
متحول begynn å lære		• تغییر یافته • نو شده،
اشراف begynn å lære		ثروتمند
مکانیسم begynn å lære		• روش کار • سیستم کاری
مبانی begynn å lære		پایه ها. بنیادها
بیکران begynn å lære		تمام نشدنی. بی نهایت
بکارگیری begynn å lære		استفاده
تکنیک begynn å lære		روش
نظام begynn å lære		سیستم
بَشّاش begynn å lære		• خندان • شاد
هدفمند begynn å lære		• با هدف
انگیزه begynn å lære		دلیل
توانمند begynn å lære		قوی
مصمم begynn å lære		بااراده، • • با تصمیم محکم
شِگِرف begynn å lære		• فوق‌العاده
کامل begynn å lære		• تمام • بی‌نقص
اساتید begynn å lære		استادان
الگو begynn å lære		نمونه
پیشکِش begynn å lære		هدیه
مُعْجِزِه begynn å lære		• کرامت الهی
شُکرگزاری begynn å lære		سپاسگزار تشکر
بگشاید begynn å lære		باز کردن
نوینی begynn å lære		جدید
آفرینش begynn å lære		ساختن
نَشاط begynn å lære		شادی
چندان begynn å lære		به مقدر زیاد یا به اندازه کافی
عین حال begynn å lære		هم‌زمان
مُنحَصِر begynn å lære		ویژه
کیهان begynn å lære		کِیهان
گُستَرده‌تر begynn å lære		بزرگ‌تر
چیر‌ه‌دستی begynn å lære		مهارت
ژَرف‌ترین begynn å lære		1. عمیق‌ترین
حقایق، جمع واژه‌ی “حقیقت begynn å lære		1. واقعیت‌ها، آن‌چه که واقعی و درست است • مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود • مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
دیگرگون begynn å lære		1. تغییر کرده
وَصف begynn å lære		3. تعریف کردن
«وصف‌ناپذیر begynn å lære		1. قابل توصیف نیست
حیرت begynn å lære		تعجب
بَرمـی‌انگیخت begynn å lære		• باعث می‌شد
حیرت‌انگیز begynn å lære		عالی/ 3. خیلی جالب
تعجب begynn å lære		• حیرت • شگفتی • بهت • شگفتی • تعجب‌زدگی • استغراب شگفتی، حیرت، واکنشی ذهنی به چیزی غیرمنتظره یا عجیب مثال: از حرفش تعجب کردم. (یعنی حرفش باعث شگفتی من شد
شگفت‌زده begynn å lære		• متعجب • حیرت‌زده • شگفت‌انگیز • بهت‌زده • متحیر • غافلگیر • مدهوش 1. کسی که دچار شگفتی و تعجب شده باشد، مبهوت یا متعجب • مثال: از دیدن آن منظره شگفت‌زده شدم. (یعنی بسیار تعجب و حیرت کردم
شیفته begynn å lære		• عاشق • مجذوب • دل‌باخته • فریفته • مسحور • دلبسته • شیدا عاشق مثال: شیفتهٔ موسیقی کلاسیک است. (یعنی به‌شدت آن را دوست دارد و جذبش شده
سُراغ begynn å lære		1. جست‌وجو، پیگیری، پرس‌و‌جو از کسی یا چیزی 2. ردّ، نشانه، آگاهی از جای کسی یا چیزی • مثال: از کتاب قدیمی هیچ سراغی نیست. (یعنی هیچ خبری یا نشانه‌ای از آن نیست) 3. مراجعه یا رفتن به سمت کسی یا چیزی • مثال: او دیگر هیچ‌وقت سراغ ما نیامد. (یعنی دیگر پیش ما نیامد یا ارتباطی نگرفت) مثال: سراغ دوستم را از همه می‌گرفتم. (یعنی دنبال او می‌گشتم و سراغش را می‌پرسیدم
شگفت + ا = شگفتا یعنی: ای شگفت! begynn å lære		واژه‌ای برای بیان تعجب، شگفتی یا ناباوری
می مانستند begynn å lære		معنی گذشته می ماندند (ماندن)
واژه‌ی تَخَیُّلات جمع واژه‌ی عربی تَخَیُّل است و در فارسی هم به‌کار می‌رود begynn å lære		تصویرها و تصوراتی که در ذهن شکل می‌گیرند، بدون اینکه واقعی باشند مثال: در خیال‌پردازی‌هایش، تخیلاتی شگفت‌انگیز می‌ساخت. (یعنی چیزهایی که فقط در ذهنش بودند و واقعیت نداشتند
دل‌انگیز begynn å lære		دلنشین، دل‌پذیر و جذاب: • چیزی که باعث بروز احساس رضایت، شادی و آرامش در دل می‌شود
گستره begynn å lære		وسیع بودن یا داشتن دامنه ای وسیع است
نوید begynn å lære		خبر خوش، بشارت • مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند • مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
اَخگَری begynn å lære		وابسته به اخگر، مانند اخگر، پر از جرقه و آتش مثال: سخنان اخگری او همه را تحت‌تأثیر قرار داد. (یعنی سخنانش پرشور، کوبنده و اثرگذار بود) مثال: نگاهش اخگری بود. (یعنی چشمانش مثل اخگر، پرحرارت یا درخشان بود
رویداد begynn å lære		اتفاق، حادثه، واقعه‌ای که رخ می‌دهد مثال: این نمایشگاه یک رویداد فرهنگی بزرگ است • مثال: رویدادهای مهم تاریخی باید ثبت شوند. (یعنی اتفاق‌هایی که در تاریخ رخ داده‌اند
نقش begynn å lære		1. تصویر، طرح یا شکل کشیده‌شده یا حک‌شده روی سطحی • مثال: نقش پایش روی برف مانده بود. (یعنی رد یا اثر پا
بلوغ begynn å lære		1. رسیدن به سن رشد جنسی و جسمی رسیدن به کمال یا پختگی (در فکر، عقل یا توانایی‌ها) • مثال: بلوغ فکری نیازمند تجربه و آموزش است. (یعنی رسیدن به درک و خرد بالاتر مثال: در دوران بلوغ، تغییرات زیادی در بدن نوجوانان رخ می‌دهد. (یعنی مرحله‌ای که فرد از نظر جنسی بالغ می‌شو
مسئولیت begynn å lære		1. وظیفه‌ای که بر عهده‌ی کسی گذاشته شده باشد و او در برابر آن پاسخ‌گو باشد • مثال: او مسئولیت ادارهٔ کلاس را بر عهده دارد. (یعنی وظیفه و پاسخ‌گویی اداره‌ی کلاس با اوست
واژهٔ مصایب (جمع مصیبت) در فارسی به معنی: begynn å lære		رنج‌ها، بلاها، گرفتاری‌ها و سختی‌های بزرگ مثال: در زندگی‌اش مصایب زیادی را تحمل کرد. (یعنی با مشکلات و بلاهای زیادی روبه‌رو شد
تحمیل begynn å lære		1. وادار کردن کسی به پذیرفتن یا انجام دادن چیزی برخلاف میلش مثال: نظراتش را به دیگران تحمیل می‌کند. (یعنی بدون رضایت آن‌ها، عقایدش را به زور به آن‌ها می‌قبولاند
صحیح begynn å lære		درست، بدون اشتباه، مطابق با واقعیت • مثال: پاسخ شما صحیح است. (یعنی پاسخ درسته و خطا نداره
واژهٔ می‌پنداشتید از فعل «پنداشتن» ساخته شده است و در زبان فارسی معنای فکر کردن یا تصور داشتن می‌دهد begynn å lære		تصور می‌کردید، فکر می‌کردید، گمان می‌بردید مثال: شما می‌پنداشتید که او بازمی‌گردد. (یعنی فکر می‌کردید او برمی‌گردد)
بَرمَلا begynn å lære		وقتی چیزی «برملا» می‌شود یعنی راز یا مطلبی که پنهان بوده، فاش و آشکار شده است • آشکار • فاش • عیان • علنی • رو شده • نمایان «راز او برملا شد» یعنی «راز او فاش شد» یا «همه از آن باخبر شدند»
عاجز begynn å lære		ناتوان، درمانده، کسی که قدرت انجام کاری را ندارد است • «او از پاسخ دادن عاجز ماند» یعنی نتوانست جواب بدهد
اراده begynn å lære		• خواست • نیت • تصمیم • عزم • میل • قصد • اختیار • قصد و نیت او با اراده‌ای قوی به هدفش رسید» یعنی تصمیم و خواست درونی‌اش محکم بود
اعتراف begynn å lære		• اقرار • اذعان • پذیرفتن • امان دادن (در مفهوم ادبی یا عرفانی) • فاش‌گویی • اظهار حقیقت • «او به جرم خود اعتراف کرد» یعنی خودش گفت که آن کار را انجام داده
غیرمنصفانه begynn å lære		• ناعادلانه • نابرابر • بی‌انصافانه • ظالمانه • جانب‌دارانه • تبعیض‌آمیز تصمیم او کاملاً غیرمنصفانه بود.” یعنی تصمیمی گرفته که عادلانه و منطقی نبوده
واژهٔ “گشوده” شکل گذشته و صفتی از فعل گشودن است، و معنی آن به صورت کلی begynn å lære		باز کردن/باز شده، باز، گشایش‌یافته درِ خانه گشوده بود.” یعنی در باز بود
نمک شناسی begynn å lære		قدردانی
قدردان/ begynn å lære		شخصی که ارزش و اهمیت زحمت، محبت یا لطف دیگران را می‌داند و از آن سپاسگزاری می‌کند است معادل‌ها: • سپاسگزار • شکرگزار • حق‌شناس • قدرشناس من همیشه قدردان زحماتت هستم.” یعنی همیشه برای زحمت‌هایی که کشیدی ارزش قائلم و ازت ممنونم
آشکارسازی begynn å lære		• فاش‌سازی • نمایان‌سازی • افشا • برملا کردن • عیان‌سازی • علنی‌سازی • روشن‌سازی آشکارسازی حقیقت زمان زیادی برد.” یعنی معلوم و روشن کردن واقعیت، زمان‌بر بود معادل‌ها: • نمایان‌سازی • برملا کردن • فاش کردن • روشن‌سازی
مرموز begynn å lære		• اسرارآمیز • مبهم • ناشناخته • پیچیده • رمزآلود • غیرشفاف • پوشیده معادل‌ها: • اسرارآمیز • مبهم • غیرشفاف • مخفی
مغتنم begynn å lære		ارزشمند، قابل استفاده و مفید این فرصت مغتنم را از دست نده.” یعنی این فرصت ارزشمند و مفید را از دست نده معادل‌ها: • سودمند • ارزشمند • نیکو • مفید
قدرشناسی begynn å lære		سپاسگزاری از محبت و زحمات دیگران
عذابی begynn å lære		رنج و سختی شدید
پیرامون begynn å lære		• اطراف • دور و بر • گرداگرد • حاشیه • محیط
شکل‌گیری begynn å lære		• ایجاد • پیدایش • پدید آمدن • تکوین • ظهور • به‌وجود آمدن • ساختار یافتن
صادق begynn å lære		• راستگو • راستین • درستکار • وفادار • بی‌ریا • باصداقت • حقیقت‌گو • امین
مشکل‌آفرین begynn å lære		• دردسرساز • مسئله‌ساز • مشکل‌ساز • مانع‌تراش • بحران‌زا • آشفته‌کننده • ناسازگار (در برخی زمینه‌ها رفتار او در گروه بسیار مشکل‌آفرین بود.” یعنی باعث ایجاد دردسر و اختلال در کار گروه شده بود
افتضاح begynn å lære		• فاجعه • کار خراب • وضعیت بد • خرابکاری • رسوایی • نابسامانی • آشفتگی • قوز بالا قوز • بدبختی
مخلصانه begynn å lære		• صمیمانه • با صداقت • با وفاداری • بی‌ریا • با خلوص نیت • با تمام دل • از ته دل • از صمیم قلب او مخلصانه به دوستانش کمک می‌کند. (یعنی با نیت پاک و بدون چشم‌داشت کمک می‌کند. از شما مخلصانه تشکر می‌کنم. (یعنی از صمیم قلب و با صداقت تشکر می‌کنم.
موهبت‌ها” begynn å lære		• نعمت‌ها • هدایا • برکات • لطف‌ها • کرامات • عطایا • بخشش‌ها • توانمندی‌ها • برکات الهی
توصیه begynn å lære		• پیشنهاد • نصیحت • مشورت • پیشنهاد نظر • راهنمایی • هدایت
نفوذ begynn å lære		• اثرگذاری • تاثیر • ورود • نفوذ کردن • تسلط • اقتدار • دسترسی • نفوذپذیری
عرضه begynn å lære		• ارائه • عرضه کردن • تقدیم • معرفی • پخش • عرضه‌گذاری • نمایش • تحویل
متفکرین begynn å lære		• اندیشمندان • فلاسفه • محققین • خردورزان • نیک‌اندیشان • صاحب‌نظران • دانشمندان • تفکرگران
تعلق begynn å lære		• وابستگی • ارتباط • تعلق‌خوردگی • ارتباط‌پذیری • وابسته بودن • اختصاص • ارتباط داشتن
شعف begynn å lære		• خوشحالی • سرور • شادی • شعف‌زدگی • هیجان • لذت • وجد • مسرت
بامدادان begynn å lære		• صبح • آغاز روز • سپیده‌دم • سحر • صبحگاه • صبح‌گاهان
زیسته اند begynn å lære		زیسته‌اند شکل جمع و گذشته فعل «زیستن» است و به معنای زندگی کرده‌اند
اکتشافات begynn å lære		• کشفیات • یافته‌ها • discoveries (در زبان انگلیسی) • تحقیقات • اکتشافات • یافته‌های جدید • پژوهش‌ها
درخشان begynn å lære		• تابان • روشن • برجسته • درخود • پرنور • زبردست • عالی • بی‌نظیر • باشکوه • چشمگیر
مکشوف begynn å lære		• آشکار • فاش • برملا • نمایان • عیان • روشن • علنی • پیدا • هویدا
بشریت begynn å lære		• انسانیت • نوع بشر • مردم • نسل بشر • جمعیت انسانی • جامعه انسانی
برخی begynn å lære		• بعضی • تعدادی • گروهی • چند نفر • گروهی از • تعداد معدودی • چندی
العیاذ بالله begynn å lære		معنای “پناه بردن به خدا” یا “از خدا طلب پناه
عابر begynn å lære		• رهگذر • گذرنده • مسافر • عبورکننده • ترددکننده • در حال عبور
کائنات begynn å lære		• جهان • هستی • عالم • آفرینش • عالم هستی • طبیعت • کیهان • فضا • گیتی

لغات 2

Du må logge inn for å legge inn en kommentar.

mer